ریحانهریحانه، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
یگانهیگانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

ریحانه و یگانه دخترای مامان

پایان کلاس اول ریحانه

چند روزی هست که ریحانه تعطیل شده و احساس راحتی میکنیم.دیگه شب برای آماده کردن شام عجله ندارم.ریحانه تا ساعت یازده شب بیداره و صبح تا نه میخوابه.خودم هم بیشتر میخوابم و راحتترم.این چند وقته من بیشتر احساس خستگی میکردم.حتی خونه مادرم خیلی کم رفتم.آخر سال مدرسه براشون جشن الفبا گرفتند.بچه ها خیلی خوششون اومده بود و کلی بهشون خوش گذشته بود.کیک به شکل کتاب براشون گرفته بودند و پذیرایی میوه و بستنی داشتند.هدیه هم بهشون دادند.ریحانه هم یک شعر دکلمه کرد که قبلا توی خونه با هم کار کرده بودیم.ازشون فیلم برداری کردند که گفتند روز کارنامه CDفیلم رو میدهند(فردا قراره برم کارنامه را بگیرم)یک عکس خشگل تکی هم با لباس فارغ التحصیلی انداخته بودند که روز جشن...
5 خرداد 1393

روزهای بچه داری1

امروز هم با شیطنتهای دخترام کذشت.خودم زیاد حالم خوب نبود و حوصله نداشتم اما مامان بودن مجبورت میکنه بلند بشی و حتی با دلمشغولیهایت باز هم سعی میکنی یه مامان خوب باشی.  دیشب دیر وقت خوابیدم و دوست داشتم  صبح بیشتر بخوابم اما طبق عادت خودم بیدار شدم بعد هم که میخواستم بخوابم ریحانه (او هم طبق عادت که مدرسه میرود)بیدار شد وگفت مامان گشنمه.خلاصه بلند شدم و کارهامو شروع کردم.یگانه هم ساعت 8 بیدار شد.وقتی بیدار میشه دستاش رو باز میکنه و میگه " آدی"یعنی آبجی  وبعد همدیگر رو در آغوش میگیرن و به هم ابراز محبت میکنن.در این حالت خیلی شیرین هستن. خلاصه بعد از صبحانه ریحانه رو نشوندم سر درس ومشقش.تا ظهر طولش داد.10 تا...
12 ارديبهشت 1393

آغاز

با سلام به همه نی نی وبلاگی ها و وبلاگ خوانها. راستش من چند سالی هست که از اینترنت استفاده میکنم اما تا حالا نخواسته بودم وبلاگی داشته باشم.اما امان از مادر بودن!مادردوست دارد برای فرزندش همه کار بکند.  منم دیدم بد نیست خاطرات دخترای گلم را جایی ثبت کنم تا در آینده آنها را بخوانند یا هر وقت دلم برای بچگی هایشان تنگ شد نگاهی به خاطرات ثبت شده بکنم.خیلی وقت است که می خواهم شروع به نوشتن مطلب کنم اما به خاطر دختر کوچولویم نمیرسیدم حالا که تقریبا داره از آب و گل در میاد  ایشاالا کم کم شروع میکنم. دختر بزرگم ریحانه جان سال 86 بدنیا آمد.هیچ وقت حس و حالم بعد از به دنیا آمدنش از یادم نمیرود.با تمام درد و خستگی که احسا...
9 ارديبهشت 1393

به نام خدا

با نام خدا و امید به او آغاز میکنم.من مادر دو تا دختر سالم وزیبا هستم. خیلی خیلی زیاد دوستشون دارم. البته بچه داری واقعا سختیهایی داره. گاهی شیطنتهای بچه ها غیر قابل پیش بینی هست و گاهی هم خود ما پدر مادرها حوصله نداریم.به هر حال من دارم نهایت تلاشم رو میکنم که مادر خوبی باشم با تمام سختیهای مادر بودن. ...
10 شهريور 1392