ریحانهریحانه، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
یگانهیگانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ریحانه و یگانه دخترای مامان

روزهای بچه داری1

1393/2/12 1:09
نویسنده : فرشته
146 بازدید
اشتراک گذاری

امروز هم با شیطنتهای دخترام کذشت.خودم زیاد حالم خوب نبود و حوصله نداشتم اما مامان بودن مجبورت میکنه بلند بشی و حتی با دلمشغولیهایت باز هم سعی میکنی یه مامان خوب باشی. دیشب دیر وقت خوابیدم و دوست داشتم  صبح بیشتر بخوابم اما طبق عادت خودم بیدار شدم بعد هم که میخواستم بخوابم ریحانه (او هم طبق عادت که مدرسه میرود)بیدار شد وگفت مامان گشنمه.خلاصه بلند شدم و کارهامو شروع کردم.یگانه هم ساعت 8 بیدار شد.وقتی بیدار میشه دستاش رو باز میکنه و میگه " آدی"یعنی آبجی وبعد همدیگر رو در آغوش میگیرن و به هم ابراز محبت میکنن.در این حالت خیلی شیرین هستن.

خلاصه بعد از صبحانه ریحانه رو نشوندم سر درس ومشقش.تا ظهر طولش داد.10 تا سوال ریاضی هم براش باید مینوشتم.این روزای آخردرساش رو بیشتر باهاش کار میکنم.ناهار براشون کوکوی ماکارانی درست کردم.ریحانه خدا رو شکر اشتهاش خوب شده اما یگانه اصلا خوب غذا نمیخوره.میان وعده صبح با شیر-خرما- موز و بستنی براشون معجون درست کردم که ریحانه خیلی خوشش اومده از این معجون من در آوردی مامانش.اما یگانه پدرم رو در آورده اصلا غذا نمیخوره فقط مگه"ممه می"یعنی ممه میخوام.

بعد از ظهر هم خوابیدند و بعد به ریحانه دیکته گفتم و بقیه اش رو به بازی  و ریخت و پاش گذروندند و شب هم خسته زود خوابیدند.

بساط ما وقتی تلفن زنگ میزنه:

اولا یگانه مهلت نمیده کسی گوشی رو برداره مثل جت میره گوشی رو برمیداره.حالا صحبت کردنش:

دلام.اووبی(ترجمه:سلام خوبی) 

خلاصه با توجه به سوالات طرف پشت خط (که اکثرا یا شوهرمه یا مامانمه یا خواهرمه)

جواب میده.بلاخره با کلی التماس راضی میشه گوشی رو بده به من.میگه"دوشی مامان"

خلاصه بخوام بنویسم تا صبح باید بنویسم اندر حکایت بچه داری اونم دو تا.هر روز برنامه ما همینه.

یه خبر خوب هم که منتظرش هستم ایشاالا خاله شدنمه.البته تا یه چند ماهی دیگه.با اینکه خودم دو تا بچه دارم ولی ذوق دارم خاله بشم .همش میشینم زیر پای خواهرم تا از راه به درش کنم.  

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)