ریحانهریحانه، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
یگانهیگانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

ریحانه و یگانه دخترای مامان

تابستان93-سفر-عکس

از وقتی که ریحانه جانم تعطیل شده دیگه وقت نکردم بیام مطلبی برای دخترام بنویسم.واقعا مامانها همیشه کار دارند.بعد از تعطیلی مدرسه ها برای یک سفر چند روزه برنامه ریزی کردیم.از نهم خرداد حرکت کردیم به سمت شهر های شمالی.مقصد نهایی سرعین اردبیل بود.دو روزی تو راه بودیم.تفریحی تا سرعین رفتیم.مسیر را اینجوری رفتیم:رشت-بندر انزلی-آستارا-اردبیل-سرعین.ریحانه در طول راه از شهرها میپرسید که اسم این شهر چیه و خلاصه کلی سوال.پنج روزی در سفر بودیم وخیلی خوش گذشت.به خصوص بچه ها لب دریا با ماسه بازی و آب بازی خیلی خوش گذروندند.البته ریحانه و یگانه  من علاقه زیادی به ماسه بازی دارند و تمام سر و رویشان وحتی توی گوششون ماسه میره.حالا چند تا از عکسهاشو...
12 مرداد 1393

از شیر گرفتن یگانه و شیرین زبونی

روزهایی که در گیر درس و مدرسه ریحانه بودم مسئله دیگری که داشتم از شیر گرفتن یگانه بود.از بعد از عید تصمیم داشتم که یگانه را از شیر بگیرم اما خیلی وابسته هست و هر کاری میکردم که بهش شیر ندهم نمیشد.خلاصه رفتم کلی خوراکی خریدم مثل پف فیل-گندمک و سعی کردم تا جایی که میشه خوراکیهای نسبتا مفید باشه.خلاصه تا میگفت ممه یه خوراکی میذاشتم جلوش.خوش به حال ریحانه هم شده بود.چیزهایی که ممنوع کرده بودم فعلا مجاز بود و میخورد.فعلا در طول روز خیلی کم میخوره.اما وقت خواب چه خواب بعد از ظهرش چه شب حتما باید بخوره تا بخوابه.حالا موندم چه جوری شبها رو ازش بگیرم.داروی صبر زرد رو که خیلی در موردش شنیدم تهیه کردم اما نمیدونم چرا دلم نمیاد بهش بدم .میترسم بچم اذ...
5 خرداد 1393

پایان کلاس اول ریحانه

چند روزی هست که ریحانه تعطیل شده و احساس راحتی میکنیم.دیگه شب برای آماده کردن شام عجله ندارم.ریحانه تا ساعت یازده شب بیداره و صبح تا نه میخوابه.خودم هم بیشتر میخوابم و راحتترم.این چند وقته من بیشتر احساس خستگی میکردم.حتی خونه مادرم خیلی کم رفتم.آخر سال مدرسه براشون جشن الفبا گرفتند.بچه ها خیلی خوششون اومده بود و کلی بهشون خوش گذشته بود.کیک به شکل کتاب براشون گرفته بودند و پذیرایی میوه و بستنی داشتند.هدیه هم بهشون دادند.ریحانه هم یک شعر دکلمه کرد که قبلا توی خونه با هم کار کرده بودیم.ازشون فیلم برداری کردند که گفتند روز کارنامه CDفیلم رو میدهند(فردا قراره برم کارنامه را بگیرم)یک عکس خشگل تکی هم با لباس فارغ التحصیلی انداخته بودند که روز جشن...
5 خرداد 1393

روزهای بچه داری1

امروز هم با شیطنتهای دخترام کذشت.خودم زیاد حالم خوب نبود و حوصله نداشتم اما مامان بودن مجبورت میکنه بلند بشی و حتی با دلمشغولیهایت باز هم سعی میکنی یه مامان خوب باشی.  دیشب دیر وقت خوابیدم و دوست داشتم  صبح بیشتر بخوابم اما طبق عادت خودم بیدار شدم بعد هم که میخواستم بخوابم ریحانه (او هم طبق عادت که مدرسه میرود)بیدار شد وگفت مامان گشنمه.خلاصه بلند شدم و کارهامو شروع کردم.یگانه هم ساعت 8 بیدار شد.وقتی بیدار میشه دستاش رو باز میکنه و میگه " آدی"یعنی آبجی  وبعد همدیگر رو در آغوش میگیرن و به هم ابراز محبت میکنن.در این حالت خیلی شیرین هستن. خلاصه بعد از صبحانه ریحانه رو نشوندم سر درس ومشقش.تا ظهر طولش داد.10 تا...
12 ارديبهشت 1393